خزانی که گذشت ( داستان کرمی یاغی که پایانی نا معلوم دارد)
نویسنده:
زهرا نجاتی مجد
پژوهشگر و دکترای جامعه شناسی – مسائل اجتماعی ایران
عیاران ایرانی :
این عیاری سبقه تاریخی آن در ایران به قبل از اسلام بر میگردد وپدیده اجتماعی معاصر نیست ، خاص دوره ای هم نبوده است. قبل و بعد از اسلام در شاهنامه در سمک عیار و در گشتاسب نامه اسدی طوسی به شکلی انعکاس یافته است.
در بعد از اسلام و ورود به بطن مراودات اجتماعی اعتقاد شیعه گرایانه و وجه مشخصه امام علی (ع) به فتوت و مردانگی مبدل وشکل لوطی گری وعیاری بعد انسانی تر اجتماعی محورعام شد ومورد تکریم و ارزش گذاری اجتماعی گردید.
این سیر در دوره های مختلف تاریخی سلسله های مختلف از صفویه تا زندیه دوره مشروطه تا پهلوی به شکل های مختلف از رویکردها ی خاص برخودرار شد. مثلا دوره دوم صفویه آنها مرامشان فتوت و صوفیگری بوده رشد یافت.
این نحله آرام آرام بدلیل شهرگرایی وشهرنشینی دوره پهلوی و خارج شدن سنتی شکل روستا محوری و ایجاد زیرساخت های سیاسی مدون باعث شد تا اثراتی که از مشروطه آزادی خواهی آن و یا خود نمایی های مختلف یک نحله قهرمان و پهلوان پروری شد که باعث آشفتگی اجتماعی و سیاسی بشود. در شمال جنگلیان ، در جنوب دلواریان و در تهران به شعبان بی مخ خلاصه شود.
تحقیق حاضر بدون هیچگونه تعصب و فارغ از هرگونه حب و بغضی به رشته تحریردرآمده است.
بیوگرافی کرمی :
در سال ۱۳۰۵ هجری شمسی به شماره شناسنامه ۱۳۸ حوزه دلفان در روستای کنونی حاجی آباد نورعلی نوزاد پسری در خاندانی که به هوز چته معروف اند (چته یعنی یاغی و جوانمرد) دیده به جهان گشود که آخرین فرزند شاهمراد و گل دانه بود. شاهمراد از طایفه نورعلی لک زبان بود و گل دانه از طایفه قلایی و لر زبان بود.
اسم او کرم رضا فلاحی بود ولی خانواده اسمش را با مخفف کرمی صدا میکردند. البته طبق قرائن و شواهد موجود سن کرمی ۵ سال بیشتر از سن شناسنامه ای اوست.
چندین روایت درذیل آورده میشودکه علت جرقه های یاغی گری کرمی گردیده اند: نخستین روایت : در سالهای کودکی کرمی ماموران وصول مالیات از پدر بزرگ کرمی طلب مالیات می نمایند که پدربزرگ کرمی نمی تواند از عهده پرداخت مالیات برآید لذا ماموران هم سیاه چادر که همان خانه ی آنها بوده را از جا می کنند و به جای مالیات جمع کرده و به پشت اسب می بندند و باخود می برند. کرمی کودکی هفت ساله است که نظاره گر بردن سیاه چادرشان است و پدربزرگ با دلی شکسته و آزرده در بین اسباب اثاثيه در هم ریخته قرآن را پیدا میکند و آن را به نوه دیگرش که برادر کرمی است می سپارد.و سپس با چشمانی پر از اشک و گلوی بغض آلود برای دادخواهی به نزدیک یک نفر از بزرگان منطقه می رود، پیش از رفتن، کرمی که برای او بی تابی میکند را باخود می برد.دربین راه دیالوگی بین پدر بزرگ و کرمی شکل میگیرد.
کرمی می پرسد: چرا گذاشتی سیاه چادر را ببرند؟
پدربزرگ: برای اینکه نتوانستم جلوی آنها را بگیرم زورشان را نداشتم .
کرمی : چه کسی با اینها طرف میشود ؟
پدربزرگ: هیچ کس
کرمی : آیا با تفنگ می شود جلوی آنها را گرفت ؟
پدربزرگ: آن کس که تفنگ به دست بگیرد کیست؟
کرمی: من اگر بزرگ شدم تفنگ به دست می گیرم و درمقابل آنها می ایستم.
پدربزرگ این حرف کرمی را جدی نمی گیرد و تنها به دور و دست ها خیره میشود.
روایت دوم :
مردی از روستای نزدیک روستای آنها فوت میکند کرمی ده ساله با مادرش که تنها بوده به فاتحه خوانی آن مرد می رود صدای مویه( مور) زنان را می شنود که با گریه وزاری می خوانند ( ع دِرونی ع داس پولاع ی نمیروع بعنع ها سا کولایع) یعنی آن کسی که با داس پولادی درو میکند بزارید خسته گی در کند در سایه سایبان چوبی.
مویه دیگری می شنود که زنان میخوانند (عه جفتیارع جفت مرانع مشت مشت رازیونع ع توم مشانع) ترجمه: آن کسی که با گاوها جفت میکنی و تخم رازیانه بر دوش می کاری …
کرمی بعد ازشنیدن خیلی مویه های دیگر در راه برگشت به مادرش می گوید من اگر بمیرم باید این گونه برایم مویه بخوانند؟و ادامه می دهد من نمی توانم به این شکل بمیرم.
مادر میگوید پسرم این رسم ماست وقتی کسی می میرد این شکلی برایش مویه می خوانیم.
(منبع شفاهی نرگس فلاحی برادر زاده کرمی )
کرمی شبها فکر میکند باخودش اندیشه میکند وبه ظالمان و مظلومین فکر میکند.دریک حادثه بخاطر زورگیری که ملک و زمین دایی های کرمی به دست خاندان دیگری می افتند و دایی های کرمی کشته میشوند کرمی دیگر نمی تواند درخانه آرام بگیرد.(منبع مصاحبه با اقوام کرمی)
در تاریخ۲۵شهریور۱۳۲۰ محمدرضا شاه به جای پدرش رضاخان به حکومت می رسد که روز بعد ایران به اشغال سه دولت بزرگ درگیر جنگ جهانی دوم یعنی آمریکا وشوروی سابق و انگليس در میآید و اختیار از دست حکومت مرکزی خارج میشود و خان ها اختیار همه چیز را به دست می گیرند هیچ حسابرس و نظارتی در کار خان ها نیست.دراین شرایط کرمی پا به دوران جوانی می گذارد.سه سال بعد از حکومت محمدرضای جوان در منطقه دلفان فردی به نام مظفر از مالکان می باشد مردم دلفان را جمع میکند و تفتگی به دست می گیرد و مردم را می ترساند و دربین آنها رعب و وحشت ایجاد میکند با صدای بلند میگوید این تفنگ برای تنبیه افراد است که از قضا کرمی در این جمع حضور دارد و با صدای رسا و بلند میگوید تفنگی خوب است که لوله آن به طرف صاحبش برگردانده نشود.مظفر از برخورد آن روز کرمی آزرده خاطر و مکدر میشود و تصمیم می گیرد به خانواده ا ش گوشمالی بدهد به روستای آنها می رود، مظفر به محض رسیدن به اولین نفر اهالی روستا سیلی میزند، دومی و سومی را هم سیلی می زند.بعد دستور می دهد خانواده کرمی را بیاورند.مادر کرمی گل دانه می گوید دست تو به پسران من نمی رسد.مظفر میگوید پس تو هستی که این گرگ ها را به جان ما انداختی.سپس مظفر بدون درگیری از روستا دور میشود.(منبع :باد ابرها را برد)
نورمراد برادر بزرگ کرمی بعد از این موضوع تعدادی از گوسفندان و گاو خود را می فروشد و یک قبضه مسلسل بیست تیری موسوم به رشاش که ساخت روس است تهیه میکند و آن را در اختیار کرمی برادر کوچک و جوان خود می گذارد.به کرمی میگوید مواظب روستا باش و هروقت ماموری دیدی ما را خبر کن.روز بعد ماموران برای گرفتن مالیات به روستا می آیند کرمی هم تیر هوایی شلیک میکند که به قصد خبر دادن از آمدن ماموران این کار انجام می دهد تا مردم روستا با خبر شوند ولی تاریخ تلخی رقم میخورد که به مقابله چته ها با دولت می انجامد.
کرمی بخاطر مردم روستا، دیار دلفان را ترک میکند. کرمی آواره و فراری میشود و درد ظلم و اجحاف را تا عمق استخوانهایش احساس میکند.پا به هرجای میگذارد با روزگار نابسامان و پریشان مردم روبه رو میشود او تصمیم میگیرد به خوزستان برود چند مدتی در آنجا رعیتی میکند و مطلع میشود پدری فقیر است و فقر و نداری رمقی برایش نگذاشته کرمی همه دستمزد رعیتی خود را می گیرد و به آن پدر فقیر خود می دهد و آن آبادی را ترک میکند.سپس به طرف دایی هایش میرود در منطقه قلایی لرستان زندگی میکنند.کرمی به گفته خودش آن شبها برای برادرش حاجی مراد که باسواد و حافظ قرآن بود گریه می کرده و با فکر وخیال او آرامش پیدا می کرده است..در این احوالات با دختر دایی اش به نام گل متاع ازدواج میکند.(منبع مصاحبه با نرگس فلاحی برادر زاده کرمی)
شخصی به نام کسعلی نرگسولی که گوسفندان او را دزد برده بود به کرمی مراجعه میکند به گفته خود کسعلی کرمی به اندازه وقتی که یک سیگار را بکشند گوسفندان او را پس می آورد به گفته کسعلی قبلا سه بار به پاسگاه مراجعه کرده بود ولی هیچ فایده نداشته بود. آنچه موجب عصیان کرمی میشود یاس و سرخوردگی اجتماعی او بوده است. زخم خورده ای که دیگران هم به او پناه می برند. (منبع باد ابرها را برد)
در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سپهد زاهدی به جای دکتر مصدق می نشیند حاجی مراد برادر باسواد کرمی با مراجعه به عبدالحسین ابوقداره والی پشتکوه و پورسرتیپ نماینده لرستان و سرتیپ سردادور فرمانده لشکر تا برای برادرش کرمی امان نامه بگیرد و امان نامه را دریافت میکند.حاجی مراد امان نامه را با مهر و امضای محمد رضا شاه میگیرد به طرف کرمی که در ارتفاعات کبیرکوه ایلام است با هزار رنج و مشقت می رود ولی کرمی قبول نمی کند و به طرف برادرش گلوله پرتاپ میکند و گلوله به پوست و شکم برادرش میخورد. نقل از همقطاران کرمی است که کرمی گلوله ای به سینه ی خود می زند میگوید برادرم را کشتم بگذارید خودم را بکشم. همقطاران کرمی جان حاجی مراد و کرمی را با داروهای محلی نجات می دهند. کرمی به برادرش میگوید دیدار من و تو به قیامت، من دیگر به امان نامه احتیاج ندارم چون کارم از این بحث ها گذشته است و با برادرش خداحافظی اندوهناکی می کند که صدای گریه های هر دو نفرآنها در کوه کبیر کوه می پیچد.(نقل از فامیل نزدیک کرمی)
پایان کرمی
درسال ۱۳۳۶ حسین اعلا استفعا میدهد و جای خود را به منوچهر اقبال میدهد در مجله ماهانه ژاندارمری خردادماه ۱۳۳۶ در همان صفحه اول خبر موفقیت بزرگ ژاندارمری را میدهد که کشته شدن کرمی است.و همان روزنامه در یک نظر تناقض کرمی را فردی سارق که علت توانمندی او را کمک و مساعدت ایادی محلی به او ذکر میکند.حال این جای سوال دارد یک فرد سارق چگونه میتواند از حمایت و کمک مردم برخودار باشد؟
به گفته اقوام نزدیک کرمی ،کرمی هیچ گونه مال و مکنتی و ثروتی نداشت و هیچگونه اموالی از خود به جای نگذاشت.
در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۳۶ دسته استوار رساپور از هنگ لرستان در نقطه ای در ارتفاعات کبیر کوه موسوم به بن انشک در خاک ایلام با نیروهای کرمی به زد و خورد شدیدی می پردازد. روزنامه کیهان روز بعد ۲۵ شهریور همان سال ضمن درج این خبر درگیری تعداد کشته شدگان طرفین را ۱۰ نفر اعلام میکند.(منبع باد ابرها را برد)
در روایت دیگری درباره مرگ کرمی گفته اند که در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۶ در ارتفاعات لرستان و کرمانشاه نیروهای کرمی را محاصره میکنند و نیروهای کرمی همه کشته میشوند ولی خود جان سالم به در می برد.روایت است که جنازه دیگری را در کرمانشاه می چرخانند و از پسرش نریمان می خواهند که به پشت میکروفن رفته و اعلام کند این پدر من است. نریمان هم این جمله را تکرار میکند که “این پدر من است”به گفته همسرش گل متاع جنازه کرمی نبود بلکه جنازه شخصی دیگری بوده است. و چون از دست نیروهای دولتی فرار میکند به عراق میرود.(منبع مصاحبه با برادر زاده کرمی نرگس فلاحی)
بدون تعصب می گویم کرمی مبارزی بوده که حکومت مرکزی در پی او بود تا او را سرکوب کند. او مبارزی آزادی خواه که به دنبال ستاندن حق مظلوم از ظالم بود زیرا از تبعیض و بی عدالتی به ستوه آمده بود.
تاریخ لرستان به دلایلی ازجمله ساختار ایلی و عشره ای و همچنین به دلیل نگرش مرکزیت محوری به نوعی در حاشیه تحولات و تغییرات اجتماعی، فرهنگی و هنری و ادبی قرار گرفته است. و از نگاه دیگر بعضی شخصیت ها و زندگی آنها در هاله ای از ابهام قرار دارند چرا که شناخت و اطلاعاتی که ما از آنها داریم درسایه روشن است ازجمله نبودن منابع اطلاعاتی و اسناد مدارکی که پرده ابهامات بردارد و بعضی ناگفته ها را بر ملا کند.
کرمی جوان برومندی بود که برعلیه ظلم و ستم طبقاتی موجود شورش میکند.باورها و احساس مردم تبدیل به افسانه یک جوان کشاورز ، انسانی که بر اثر ظلم و بیداد زمان و ماموران به تنگ می آید و با خاطر زخمی کهن که تازه مانده است تفنگ بر می دارد و خواب باچشم ظالمان حرام میکند.ظالمانی که عزم خود را جزم کرده بودند تا به داستان کرمی پایان دهند.
یاوه گویان و دروغگویانی که کوشیدند و می کوشند تا کرمی به تنگ آمده از ظلم و تبعیض و بی عدالتی را تا حد یک سارق تنزل دهند ،اما این ذهنیت مخرب در وجدان توده ها واپس زده میشود و وجدان آنها در نهایت قضاوت خود را بدون پذیرش هیچ توصیه یا شایعه ای دربستر تاریح اعمال میکند. هرچند البته تاریخ را فاتحان می نویسند.
به گفته دوست و دشمن کرمی انچنان شریف و غیور بود که کوچکترین بی حرمتی را تاب نمی آورد و کسانی که حریم و حرمت و کرامت انسانی و ناموس مردم را رعایت نمی کردند به صُلابه می کشاند.سیمره و کشکان و زاگرس و درختان بلوط شاهد اند که کرمی بر خواب ستمگران و منفعت طلبان و فرد گرایان که تنها به منافع خود می اندیشیدند چنان شبیخون زد که هنوززنان گلونی پوش زاگرس نام او را به شعر زمزمه میکنند.
سجایای نیک و اخلاقی و خصائل اخلاقی نیک و پسندیده کرمی در حین قدرت و صلابتی که داشته به حدی بوده که دیگران او را شخصیتی کاریزماتیک دانسته اند.
کرمی از،دلاوران جسور و بی باک لرستان بود که در حکومت پهلوی برعلیه بی دادگری حاکمان و زورگویان منطقه یاغی میشود و بر علیه ظلم و تبعیض و ناعدالتی ستمگران منطقه اقدام به مبارزه مسلحانه می کند که خوانندگان مشهور لرستان ازجمله حسین فرجی که از پیشکسوتان موسيقی لرستان و خالق ترانه های بارو بارو بوده و فرج علی پور برای کرمی ترانه ی جگر سوز میخوانند.
منابع:
۱-کتاب باد ابرها را برد : نوشته مسعود یوسفی انتشارات افلاک
۲-مصاحبه میدانی با اقوام نزدیک توسط نویسنده متن