مهدی کیانی برخوردار
فرهنگی و فعال رسانهای
امروز بنا به ضرورت در بازار کوچک اما پر از خاطرات شهرم دلفان به بهانه رصد بازار عید نوروز قدم میزدم و دیدم که فقر با قامتی استوار ،با همان پالتوی بلندش سیگار بهمنش را در دست گرفته است و خیلی مدعی و با قلدری فریاد میزند که اینجا جای من است و کسی حق ندارد در بازار دلفان بساط پهن کند !
او ،خود در کوچه و پس کوچه های شهرم بساط پهن کرده است .نه اکنون؛خیلی وقت است.
✅ آن سوی چراغ قرمز چهارراه مطهری گریه ی مادرانی که سفره ها را با بغض پهن می کنند و بغض را با نانی آغشته به اشک فرو می برند و نگاه های بغض آلود دختر بچه ها و پسر بچه ها ی معصوم به دستان پینه بسته ی مادران و پدران دل هر انسان را به درد می آورد.
✅ مات و مبهوت از تصویر پر از درد و رنج دلفان
در پیاده رو وخیابانی که اکنون یکی شده اند قدم می زنم.
یک سوی بازار، شادی و شعف و سوی دیگر در زیر پوست شهر بازار هق هق گریه و اشکهایی به پهنای صورت که آستین ها به پاس همدردی مانع لغزیدن بر روی گونه های پر از شرم پدران…..
✅ سوی دیگر بازار نان داغ در سفره های مردمان شهر و سوی دیگر در انتهای کوچه هایی با طعم تلخ فقر، سفره های کوچکی پهن شده اند که فرقشان خود فقر است.
⭕️ سقف آسمان هم امان از کودکان کار بریده بود و بساطشان در داخل خیابان مانند زمینهای ترک خورده بیابانها آب میخورد و این وسط بغض فرو برده ی کودکان و دانش آموزان کار را دیدم که از قضا چند نفر از آنها را خوب میشناختم که مردانه بر روی پاهای خود چرخ یک زندگی را میچرخاندند اما بساط باران چنان پهن شده بود که بساط آنان را جمع کرده بود !
⭕️شهر من مردمانی دارد که دامن زنانش پر از غیرت مردانه است و با همان عفت مادرانه آرام آرام محصولات خود را عرضه میکردند مادری را دیدم که به قداست مادر گونه خود گلونی زنانه را به کمر بسته و قد علم کرده بود تا دستان پینه بسته پسرش التیام یابد و پایه های زندگی را محکم تر گرداند و چرخ زندگی را با چنگ و دندان بچرخانند .
دیدن این همه رنج این همه درد در یک قاب تصویر آن هم برای شهری مثل دلفان زجر آور است و بغضم شکست و قلمم باز بهانه نوشتن گرفت.
💢 کاش به جای نگاه به دستان پینه بسته کودکان و دانش آموزان و دانشجویان و دیدن گلونی قداست دار مادرانمان نگاهمان به لبخندهایی بود که در چهره ی معصومانه ی کودکان شهرمان خلق می شد .
💢آری ،دلفان خودِ فقر است و البته فصلهای محرومیتش چنان زیادند که کوچه و خیابان و کوی و برزنش طعم فقر میدهد و اینجا واژگان کمر خم میکنند .نیک می دانم برای این همه درد در پایان سال ،پایانی نیست مگر نگاه خدا وهمّت آنان که باید بفهمند این را!
«به امیدی که رسد روزی که در سایه عدل
گرگ گوید ندریم و بره گوید بچریم»
دیدگاهها
دیدگاهتان را بنویسید
بسیار عالی .درود بر قلم شیوایتان
خواهش می کنم از لطفتون
درودها کیانی عزیز
فدای شما